خادِمُ الزَهراء(سربازآقا)
زمزمه هایی از دل برای آقای منتظر ...







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





من که نتوانستم باری از روی دوش مولایم بردارم، مینویسم شاید به واسطه قلمم راهی برا ظهور نزدیک گردید.. (یا زهرا)



جستجو




 
  صحیفه سجادیه ...

 

 

حضرت آقا خامنه ای (مدظله العالی):

امام سجاد به تعلیم و تغییر اخلاق در جامعه‌ى اسلامى کمر بست. چرا؟ چون طبق تحلیل آن امام بزرگوار، بخش مهمى از مشکلات اساسى دنیاى اسلام که به فاجعه‌ کربلا انجامید، ناشى از انحطاط و فساد اخلاق مردم بود. اگر مردم از اخلاق اسلامى برخوردار بودند، یزید و ابن‌زیاد و عمر سعد و دیگران نمى‌توانستند آن فاجعه را بیافرینند. اگر مردم آن‌طور پست نشده بودند، آن‌طور به خاک نچسبیده بودند، آن‌طور از آرمان‌ها دور نشده بودند و رذایل بر آن‌ها حاکم نمى‌بود، ممکن نبود حکومت‌ها- ولو فاسد باشند؛ ولو بى‌دین و جائر باشند- بتوانند مردم را به ایجاد چنان فاجعه‌ى عظیمى، یعنى کشتن پسر پیغمبر و پسر فاطمه‌ى زهرا سلام‌الله‌علیها وادار کنند. مگر این شوخى است!؟ یک ملت، وقتى منشأ همه‌ مفاسد خواهد شد که اخلاق او خراب شود. این را امام سجاد علیه‌الصلاةوالسلام در چهره‌ى جامعه‌ى اسلامى تفحص کرد و کمر بست به این‌که این چهره را از این زشتى پاک کند و اخلاق را نیکو گرداند. لذا، دعاى مکارم‌الاخلاق دعاست؛ اما درس است. صحیفه‌ىسجادیه دعاست؛ اما درس است.

من به شما جوانان توصیه مى‌کنم که بروید صحیفه‌ى سجادیه را بخوانید و در آن تدبر کنید. خواندن بى‌توجه و بى‌تدبر کافى نیست. با تدبر خواهید دید که هریک از دعاهاى این صحیفه‌ى سجادیه و همین دعاى مکارم‌الاخلاق، یک کتاب درس زندگى و درس اخلاق است.

 

 

موضوعات: بدون موضوع, صحیفه سجادیه
[سه شنبه 1398-02-24] [ 02:05:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  شهدایی.. ...

دیروز تیپ و لشگر میزدیم،

امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم،

دیروز روزفداشدن بود،

امروز روز فدایت شوم…

چقدر چفیه هایی خونی شد تا چادری خاکی نشود.. دیگر نمیگوییم شهدا شرمنده ایم، میگوییم شهدا بی عرضه ایم…

موضوعات: شهدایی...
[یکشنبه 1398-02-15] [ 11:23:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  میگذرم ...

میگذرم…

#به_قلم_خودم

#ترلان

در دنیایی زندگی میکنیم که نمیتوانی نه خوب باشی و نه بد،خوب باشی خائنی بد هم باشی خائن… در هر دوجایگاه به چشم گناهکار به تو مینگرند…

دلگیر که میشوم دست به قلم برمیدارم تا دلم را روی کاغذ بریزم…

کوله پشتی ام را از همه دارایی ام پر کرده ام.. حسرت، غم، دلی پر از درد و چشمی پر از اشک..خیلی وقت است میان این همه جایی ندارم.. هستم اما فراموش شده ام هستم اما تکراری شده ام. باید دلم را بردارم و از اینجا بروم.هیچکس نفهمید این من، چقدر تنهااست.چقدرمحتاج کسی است دستش را بگیرد،از روی زمین بلندش کند،زانوانش را بتکاند و بگوید من کنارت هستم،نمیگذارم زمین سر خم کردنت را ببیند چه رسد خم شدن زانوانت را..

آدمهای زیادی به زندگی ام آمدند و رفتند.با تجربه های…. تجربه خیانت،خنجر،نمک خوردن و نمکدان شکستن،تجربه غریبه بودن برای دوستانت… دوستانم؟؟

در چوبی قدیمی را باز میکنم و پا به کوچه ای تنگ و کاهگلی میگذارم که تمام کودکی ام را پابه پای من دوید و کودکی ام را در آغوش داشت..با هر قدمی که برمیدارم انگشتانم را روی دیوار میکشم.خاک میشوند و میریزنداما باید ردپایی بگذارم برای کسانیکه دنبالم خواهند آمدو ذلتنگم خواهندشد…کسی دلتنگ من خواهدشد؟جای خالی ام را احساس خواهندکرد؟بغض میکنم.چقدر غریب بودن سخت است.سخت آدمهارا دوست بداری اما خنجرشان تا عمق قلبت فرورفته باشد.تازه میفهمم حال فرهاد را. شاید از غصه شیرین کوه کن نشد.شاید دست به تیشه برداشت تا نشنود صدای مردمانی که میگویند«دوستت ندارد».بیچاره فرهاد.وبیچاره من که نخواستم واگرخواستم هم نداشتم.قطره اشکی برروی گونه سرازیرمیشود.

من میروم و باران پشت سرم آب میریزد..برخواهم گشت؟به حرمت این اشکها و این دل شکسته دیگرنه…

به پشت سرم نگاه می اندازم.رد پایی نمانده و باران است که بی رحم میشوید..کاش مرا هم سوار بر قایقی میکرد و می انداخت به دریای دل آدمها.دلم فریاد میزند بمان.. اما پای رفتنم عجول تر است.میداند دل آدمهاتنگ که نه، سنگ شده است.به راهم ادامه میدهم و به نا کجا آبادی میروم و آنجا بدون عطر حضور کسی صبح تا غروب و غروب تا گرگ و میش به آسمان خیره میشوم و میگویم فقط خودت باش.زمین جای قشنگی نیست…

« و آخر این منِ تنها، در کوچه پس کوچه های کاهگلی خاطرات، خواهد مرد…»

موضوعات: بدون موضوع
 [ 10:54:00 ق.ظ ]



 لینک ثابت

  کافه شعر... :) ...

گاﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،

ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ؛

ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ پر ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ!؟

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ پیوﺳﺖ!؟

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ!؟

ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:

ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ،

ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!

ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ!؟

ﺗﻮ ” ﺧﺪﺍ ” ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ…

ﻭ ” ﺧﺪﺍ “

ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ…

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1398-02-03] [ 07:04:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت

  کافه شعر... :) ...

ایـــن دِلـــه دیــــوانه و یــــادت

میان جـــزوه ها،،،

عــــاقبت منجـــــر به یک،

اُفتِ معـــدل می شود…

#شاعرانه

#کافه_شعر

#عاشقانه_مذهبی

موضوعات: بدون موضوع
 [ 06:43:00 ب.ظ ]



 لینک ثابت